غرور ایرانیه یک مخالف!(برگزیده مجله پارسی نامه)
هر وقت مرا میدید شروع به بحث میکرد،به قول بچه ها انگار من یکی از مسئولین کشور هستم و باید تمام مشکلات را حل کنم و تا آخر عمر جوابگوی اختلاسها و بی عدالتی ها باشم.با اینکه خیلی از حرفهایش را قبول داشتم و تایید میکردم اما تند رویش بحث را از مسیر خودش خارج میکرد،من هم از این پس فقط به حرفهایش گوش میدادم و سکوت میکردم.شخصیت افراد را بر اساس خط مش سیاسیشان تعیین میکرد و همین باعث شده بود کسی جرات اظهار نظر مقابل او را نداشته باشد چون در صورتیکه نظرش مخالف او بود خیلی سریع محکوم می شد.پایان تمام بحث ها به این نتیجه میرسید که ایرن برای موفقیت و زندگی مناسب نیست و باید به کشور دیگری برای ادامه ی زندگی رفت همیشه هم مشغول تحقیق در مورد کشور مناسب برای زندگی بود،همه ی ما میدانستیم دیر یا زود رفتنی است.
شب پنج شنبه همه ی دوستان دور هم جمع شدیم،او هم بود ،قرار گذاشتیم ساعت 5 صبح روز جمعه بازی والیبال ایران را ببینیم.
8صبح بود.تلفن زنگ زد.گویا خواب مانده بود.نتیجه را پرسید:
-ایران از آرژانتین برد،
بغض گلویش را گرفت و در کمال ناباوری و تعجب من به گریه افتاد...